کانون فرهنگی



پیرمردی هر روز تومحله پسرکی رو با پای می دید که با توپ پلاستیکی فوتبال بازی میکرد؛
روزی رفت و یه کفش کتونی نو خرید و اومد به پسرک گفت: بیا این کفشا رو بپوش.

پسرک کفشا رو پوشید و خوشحال رو به پیرمرد کرد و گفت: شما خدایید؟
پیرمرد لبش را گزید و گفت نه پسرجان.
پسرک گفت: پس دوست خدایی، چون من دیشب فقط به خدا گفتم کفش ندارم.

دوست خدا بودن سخت نیست.
اگر توانش رو داری دست یه نفرو بگیر


آخرین مطالب

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

کاربرد فناوری میوفا | دانلود آهنگ جدید ایرانی و خارجی انرژی پلاس برای همه افرادی که بی حالن یا حوصله ندارن... گاه نوشته های یک مسافر آشپزی های مختلف گلبن یاس amirhoseintoloi ارس اندَر زِنامه آرایش زیبا و شیک